سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهم صلی علی علی بن موسی الرضا المرتضی
 
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 اردیبهشت 26 توسط خادم الرضا | نظر
بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت ام ابیها عصمت الله الکبری علیها سلام

رو به محضر امام رضا علیه السلام و امام زمان روحی فداک تسلیت عرض میکنم





حالات جانسوز حضرت زهرا علیها سلام به روایت فضه خادمه

ورقة بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار عالمیان به حج بیت‏اللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم که دوشیزه‏ى گندم‏گون، نمکین و شیرن‏سخنى با کلام فصیح دعا مى‏نمود و مى‏گفت:

اى خدا، و اى پروردگار خانه‏ى محترم کعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیه‏السلام، و جایگاه‏هاى بزرگ و ارجمند مناسک حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- که درود خداوند بر او و خاندان نیکوکار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مى‏نمایم) که مرا با سروران پاکیزه‏ام و پسران برجسته و درخشان و خجسته‏ى آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذکرهم فى سائر الامصار، المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید که سروران من، برگزیده‏ى برگزیدگان، و منتخب نیکان، و از همگان ارجمند مى‏باشند، و یادشان در تمام بلاد بلند و به نیکى یاد مى‏شوند و به لباس فخر آراسته‏اند.

ورقة بن عبداللَّه مى‏گوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم که تو از دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت: من فصه، کنیز فاطمه‏ى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مى‏باشم، که درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!

گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق کلام و سخن تو بودم، مى‏خواهم یک سؤالى از تو بکنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان بردى، کنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن مولاتک فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را که از بازار غله مى‏گذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم که وى در گوشه‏اى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را کنار کشیدم و بدون اینکه قصد صدقه بکنم هدیه‏اى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمه‏ى زهرا علیهم‏السلام و وقایعى که بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقة: فلما سمعت کلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: یا ورقة بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساکنا، و اشجانا فى فوادى کانت کامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقة (راوى حدیث) مى‏گوید: به محض اینکه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشک گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته‏ى دلم را بر انگیختى، اینک وقایعى را که من از آن حضرت علیهاالسلام دیده‏ام بشنو.

بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل کوچک و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیکان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و همه‏ى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیکان و دوستان کسى غمگین‏تر از سرورم فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مى‏کرد. و اندوه او پیوسته تازه و افزون، و گریه‏اش شدیدتر مى‏شد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسکن منها الحنین، کل یوم جاء کان بکاوها اکثر من الیوم الاول. فلما کان فى الیوم الثامن ابدت ما کتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فکانها من فم رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز ناله‏ى او آرام، و صداى او خاموش نمى‏شد، و هر روز بیش از روز گذشته گریه مى‏نمود، تا اینکه روز هشتم اندوه نهفته‏ى خود را آشکار نمود و نتوانست شکیبایى کند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونه‏اى که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مى‏گوید.

پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با اشک ریختن و گریه‏ى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اینکه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش کردند، و زنان تصور کردند که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتک الوالهه الثکلى؟
و فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام ندا برمى‏آورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحه‏سرایى مى‏کرد:
واى پدرم، واى بر برگزیده‏ى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر کسى که بهار و مایه‏ى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه کسى (مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر سرگشته‏ى مصیبت‏زده‏ات چه کسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بکاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى که لباسش بر زمین کشیده مى‏شد و از بسیارى گریه و جارى شدن اشک چیزى را نمى‏دید، آمد و نزدیک قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینکه به حجره نگاه کرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینکه بیهوش گردید. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانى‏اش پاشیدند تا اینکه به هوش آمد.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شکیبایى و استقامتم با من یارى نمى‏کند، و دشمنم به من شماتت مى‏کند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى مرا خواهد کشت. پدر جانم، سرگشته و بى کس و متحیر و تنها شده‏ام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو کسى را نمى‏یابم که مونس احساس تنهایى من گردد، و اشک چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محکم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میکائیل همگى برچیده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمى‏آید، و تا زمانى که نفسهایم مى‏رود و مى‏آید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمى‏پذیرد.

سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى که اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمى‏گرداند.
هر روز اندوه‏هایم افزون مى‏گردد، و افسردگى و شکستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمى‏شود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شکیبایى از من کناره گرفته، و هر زمان گریه‏ام تازه مى‏گردد.
به راستى هرکس که با وجود انس به تو، صبر و شکیبایى کند و یا تسلى بیابد، واقعاً سخت‏دل و قسى‏القلب است.
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطه‏ى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و شکوفایى و زیبایى آن که به افروختگى و حسن تو شکوفا و زیبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایى‏ام از بین رفته است. پدر چانم، چه کسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد کرد؟ و چه کسى تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و کوچک شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى که به واسطه‏ى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و کسى ما را خوار و کوچک نمى‏شمرد. پس چرا در فراق تو اشک نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلکهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى که تو بهار و احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو کوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب دریاها خشک نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
پدر جانم، به مشکل بزرگى گرفتار آمده‏ام، و مصیبتم اندک و کوچک نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناکى به من روى آورده. باباى من، ملائکه بر تو گریستند و فلکها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى مى‏کند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطه‏ى خاک شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریکى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینکه به زودى بر تو وارد شوم.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده، هم او که در کوچکى‏اش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شیرین‏ترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همه‏ى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارى‏ات کرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مى‏کشد، و پیوسته ناراحت و افسرده‏ایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه کادت روحها ان تخرج، ثم قالت:

سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونه‏اى که نزدیک بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم، شکیبایى‏ام اندک شده و تسلى پیدا کردن از من کناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشک بریز، و اشک بریز و در ریختن اشکهایت بخل مورز. اى رسول خدا، اى برگزیده‏ى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
کوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، رکن و مشعر نیز همراه با شنزارها (اى مکه) بر تو اشک ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نیز براى تو گریه کردند.
اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم از همه‏ى غریبها، غریب‏تر گردید.
اى کاش منبرى را که بر آن بالا مى‏رفتى، مشاهده مى‏کردى که بعد از آن روشنایى،تاریکى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان، زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریک و سخت شده است.
فضه مى‏گوید: سپس فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به گریه و ناله‏ى بلند پرداخت به گونه‏اى که اشک چشمش قطع، و آهش آرام نمى‏گرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند و به خدمت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام رسیدند و عرض کردند: اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه مى‏کند، و هیچ‏یک از ما نمى‏توانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم، و روز نیز آرامشى در کارها و جستجوى روزى نداریم، ما به تو عرض مى‏کنیم که از فاطمه علیهاالسلام بخواهى که یا شب گریه کند و یا روز. آن حضرت علیهاالسلام نیز با تکریم آنان، سخنشان را پذیرفت.
فاقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام حتى دخل على فاطمه علیهاالسلام و هى لا تفیق من البکاء، و لا ینفع فیها العزاء. فلما راته سکنت هنیئة له. فقال لها: یا بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ان شیوخ المدینه یسالونى ان اسالک اما ان تبکین اباک لیلا و اما نهاراً.
لذا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید، در حالى که هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نکرده بود، ولى به محض اینکه على علیه‏السلام را دید، لحظه‏اى آرام گرفت.
حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم، پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند که از شما بخواهم که یا شب بر پدر بزرگوارت گریه کنى و یا روز. فقالت: یا اباالحسن، ما اقل مکثى بینهم، و ما اقرب مغیبى من بین اظهرهم! فواللَّه، لا اسکت لیلا و لا نهارا او الحق بابى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم. فقال لها على علیه‏السلام: افعلى، یا بنت رسول‏اللَّه ما بدا لک.
فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر کم بین آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساکت نخواهم ماند تا اینکه به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بپویندم. على علیه‏السلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مى‏خواهى بکن.
سپس حضرت خانه‏اى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت که «بیت‏الاحزان» نامیده مى‏شود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مى‏کرد حسن و حسین علیهماالسلام را پیشاپیش خود مى‏انداخت و گریان روانه‏ى بقیع مى‏شد، و پیوسته میان قبرها مى‏گریست. و وقتى شب فرامى‏رسید امیرالمؤمنین علیه‏السلام به سوى او مى‏آمد و او را جلو مى‏انداخت و به منزل مى‏برد.

و پیوسته بر این حال بود، تا اینکه بیست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بیماریى که سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنیا بود. تا اینکه روزى امیرالمؤمنین علیه‏السلام نماز ظهر را خوانده بود و مى‏خواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و اندوهناک به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا صورتها و چهره‏هایتان را پریشان مى‏بینم عرض کردند: اى امیرالمؤمنین، دختر عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و گمان نمى‏کنیم که بتوانى او را (زنده) دریابى.
پس امیرالمؤمنین علیه‏السلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید، ولى ناگهان دید که حضرتش بر رختخوابى که از پارچه‏ى قباطى (2) مصر بود دراز کشیده، به طرف راست و چپ پیچ مى‏خورد. حضرت على علیه‏السلام عباى خود را از دوش و عمامه‏اش را از سر برداشت و دگمه‏هاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.

على علیه‏السلام صدا کرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا کرد: اى دختر محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا کرد: اى دخترت کسى که زکات را در گوشه‏ى عباى خود حمل کرد و به نیازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا کرد: اى دختر کسى که در آسمان دو رکعت دو رکعت امام جماعت ملائکه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا کرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.

فضه مى‏گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز کرد و به امیرالمؤمنین علیه‏السلام نگاه کرد، حضرت على علیه‏السلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى که گریز و چاره و پناهگاهى از آن نیست، و من مى‏دانم که تو (مانند هر مرد دیگر) بعد از من نمى‏توانى بر ازدواج نکردن صبر کنى، پس اگر ازدواج نمودى، یک شبانه‏روز را براى همسرت، و یک شبانه‏روز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دل‏شکسته شوند، زیرا آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام) دیروز جدشان را از دست دادند، و امروز نیز مادرشان را از دست مى‏دهند، پس واى بر امتى که آن دو را مى‏کشند و بغض آنها را در دل مى‏گیرند!

سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه کنى بر من گریه کن اى بهترین هدایتگر، و اشک بریز، که این روز، روز جدایى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)، تو را سفارش مى‏کنم که با فرزندانم (خوب رفتار کنى)، زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در اشتیاق به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه کن، و هرگز کسى را که به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق کشته مى‏شود، (امام حسین علیه‏السلام)، فراموش مکن.
اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند، به خدا سوگند که این روز، روز فراق و جدایى است.
.
فضه مى‏گوید: حضرت على علیه‏السلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا، از کجا خبر دارى که از دنیا مى‏روى، در حالى که وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض کرد: اى اباالحسن، همین حالا دراز کشیدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در کاخى از مروارید سفید دیدم. به محض اینکه مرا دید فرمود: اى دختر عزیزم، نزد من بیا، که خیلى مشتاق تو هستم. من نیز به ایشان عرض کردم: به خدا سوگند، اشتیاق من به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده‏ى خود راستگو، و به پیمان خود وفا مى‏کند.
فاذا انت قرات یس، فاعلم انى قد قضیت نحبى، فغسلنى، و لا تکشف عنى، فانى طاهره مطهره، و لیصل على معک من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى لیلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبیبى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
پس وقتى سوره‏ى یس را قرائت نمودى، بدان که من به پیمان خود وفا نموده‏ام (و از دنیا رفته‏ام)، پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را کنار نزن، زیرا من پاک و پاکیزه هستم، و تنها نزدیک‏ترین بستگانم و کسانى که خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى کرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاک بسپار، که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قمیصها، و لم اکشف عنها. فواللَّه، لقد کانت میمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و کفنتها، و ادرجتها فى اکفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، نادیت: یا ام‏کلثوم، یا زینب، یا سکینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین، هلموا تزودوا من امکم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.
على علیه‏السلام فرمود: به خدا سوگند شروع کردم به تجهیز او، و او را در پیراهنش غسل دادم و آن را کنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاک و پاکیزه بود، سپس از باقیمانده‏ى حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را تحنیط نمودم، و کفن او را آماده کردم و او را در میان قطعه‏هاى کفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا کردم: اى ام‏کلثوم، اى زینب، اى سکینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین، بیاید و از مادرتان توشه بردارید، که این زمان، زمان جدایى است و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید نمود.
فاقبل الحسن والحسین علیهماالسلام و هما ینادیان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، یا ام‏الحسن، یا ام‏الحسین، اذا لقیت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئیه منا السلام، و قولى له: انا قد بقینا بعدک یتیمین فى دار الدنیا.
پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند، در حالى که صدا مى‏کردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه‏ى زهرا که هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى که با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو که ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. فقال امیرالمؤمنین على علیه‏السلام: انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت یدیها و ضمتها الى صدرها ملیا، و اذ بهاتف من السماء ینادى: یا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابکیا واللَّه ملائکة السماوات، فقد اشتاق الحبیب الى المحبوب.
امیرالمؤمنین على علیه‏السلام فرمود: خدا را گواه مى‏گیرم که فاطمه زهرا علیهاالسلام به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز کرد و آن دو (حسن و حسین علیهماالسلام) را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا کرد: اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار، به خدا سوگند که ملائکه‏ى آسمانها را به گریه درآوردند، زیرا محبوب (حضرت حق) به دیدار محبوب خود (حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.

حضرت على علیه‏السلام فرمود: آن دو را از روى سینه‏ى فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام برداشتم و شروع کردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و سخت‏ترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم که والاترین راه را پیمود با ناراحتى و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحه‏ سرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشک بریز و یارى‏ام کن، که اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مى‏گریم.
ثم حملها على یده، و اقبل بها الى قبر ابیها و نادى:
السلام علیک یا رسول‏اللَّه، السلام علیک یا حبیب اللَّه، السلام علیک یا نور اللَّه، السلام علیک یا صفوه اللَّه منى، السلام علیک، والتحیه واصله منى الیک ولدیک، و من ابنتک النازله علیک بفنائک، و ان الودیعه قد استردت، والرهینه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا کرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزیده‏ى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت که به ساحت تو وارد شد، براستى که امانت (شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى که زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور گردیده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و موالیه و احبائه و طائفه من
المهاجرین والانصار.

آنگاه فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و یاران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، این ابیات را سرود و خواند: مى‏بینم که مصائب دنیا بر من بسیار است، و هرکس با دنیا مصاحبت کند تا هنگام مرگ مصیبت مى‏بیند.
اجتماع هر دو دوست عزیزى که با هم پیوند دارند به جدایى مبدل مى‏شود، و به راستى که من نزد شما بسیار کم خواهم بود.
اینکه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از دست دادم، دلیل بر این است که هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.
پی نوشت ها

1ـ به نظر مى‏رسد که این کلمه در اصل چنین بوده است: «وابک» و ترجمه نیز بر این اساس صورت گرفته است.
2ـ نوعى پارچه‏ى نازک و سفید که در مصر بافته مى‏شود.
3ـ این کلمه شاید در اصل «قالت» بوده، زیرا راوى حدیث فضه و خانم است، و احتمال دارد که مقصود راوى با واسطه و «ورقة بن عبداللَّه» منظور،و درست باشد.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 174- 180.



...

درباره وبلاگ

خادم الرضا کبوتر امام رضا
beheshte_samen@yahoo.com
آخرین مطالب
آرشیو
پیوند ها
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
کل بازدید : 210691
بازدید امروز :7
بازدید دیروز : 10
تعداد کل پست ها : 57
لوگو دوستان
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
یه دختره تنها
حاج احمد متوسلیان
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
طلوع مهر
رایة الهدی
امکانات جانبی

Eydad Productions