از مظلوميت تا غربت راهي نيست; چنانكه مظلوميت مسير هميشگي غربت است ...
آنگاه كه قلم برداشتي و خواستي از غربت مولايت بنويسي; اما دريغ از حافظهي تاريك تو و ذهن خاموش قلم!
تو خود خوب ميداني كه از چشمانتظاري چيزي نفهميدي! تو نه محبي و نه عاشق!
آنگاه كه ادعاي عاشقي كردي و از جمعههايت به سادگي گذشتي!
آنگاه كه سوختي و ناله سردادي و دست به دعا برداشتي، اما نه براي ظهور!
افسوس كه واغربتاي آنكس در كار جهان ميپيچد كه در اين مصيبت غريبي سهيم نباشد. افسوس كه تو خود غربت را سبب ميشوي . از چه دم ميزني؟ به كه ميگويي؟
آنان كه دم از وفا ميزنند وعده را از ياد بردهاند .
پاي جان به ميان آيد همه خاموشند!
آري شايد هركس را سوداي كاري است!
آنان كه اشتياق صحبت او را مدعياند، به خلوت شبانه بر نميخيزند!
آنان كه (والمسارعين اليه في قضاء حوائجه) را زمزمه ميكنند، كجايند هنگام حاجتش؟! پاي بيرمق را بهانه ميكنند و شانههاي بي تقصير خود را بالا ميبرند؟!
آنان كه آرزوي (والمستشهدين بين يديه)
$("div.commhtm img").each(function () {
if ($(this).attr("em") != null) {
$(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif");
}
});